غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

تولّد دایی جون عباس

این چندمین تولد توست؟ و چندمین انبساط مجدد کائنات؟ این چندمین بارخلقت است؟ و چندمین انفجار سکوت؟ چندمین لبخند آفرینش؟ خورشید را چندمین بار است که میبینی؟ و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟ و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟ چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟ چندمین دم!؟ و چندمین بازدم !؟ آه که تو چقدر خوبی! آه که ما چقدر خوشبختیم که تو درکنارمان هستی! و جهان چه پرغوغاست که بیست و چهارمین سالگرد تولّد تو را جشن میگیرد . . . و امید به آن که هستی و کائنات بینهایتمین سالگرد تولّد را پایکوبی کنند... پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ...
28 مرداد 1392

دختر خوابالوی خودم

دختر مهربونم، من و تو بابایی و دایی عباس، سه شنبه چهارشنبه رفتیم تهران خونه ی دایی مهدی، تو دختر خوبی بودی عزیزم، می خندیدی و شاد بودی، شب اینقدر خواب داشتی که کل شب رو برای شیرخوردن هم از خواب بیدار نشدی،تو کل مسیر رفت و برگشت هم خواب بودی. آفرین به دختر شاد و خوابالوی خودم، حس می کنم تهران رو خیلی دوست داری ! ! !   ...
26 مرداد 1392

دوستان جدید

غزل عزیزم هفته ی گذشته تو هم سفرهای زیادی رفتی و هم دوستای زیادی پیدا کردی شنبه، اول هفته رفتیم فیروزکوه، اونجا محیارو دیدی و مات و مبهوت همدیگه رو نگاه می کردین، امیدوارم وقتی بزرگ شدین، دوستای خوبی برای هم باشین   پنجشنبه هم رفتیم فیروزکوه، مبینا و رومینا کلی باهات بازی کردن، مبینا 8 ساله و رومینا 3 ساله است، اونا مثل همه ی بچه ها، قلب مهربونی دارن، خیلی با حوصله و با علاقه باهات بازی می کردن، مبینا برای غذا دادن به تو کمکم کرد و چندتا قاشق ماست بهت داد، رومینا هم اصرار داشت آخر شب بهت هندونه بده، امّا ما قانعش کردیم که تو باید آب هندونه رو بخوری نه خود هندونه رو تو ذوق می کردی و نسبت به هردوشون، مخصوصا مبینا ابراز عل...
26 مرداد 1392

اولین ماه رمضان غزل(خونه عزیز و باباجون)

غزلم امسال اولین ماه رمضانی است که با حضور قشنگت تجربه می کنیم به خاطر گرمای زیاد هوا بیشتر روزها رو من و تو رفتیم فیروزکوه تا من راحت تر بتونم روزه بگیرم و تو شبها از خورن میوه های تابستونی حسابی لذّت می بری تو گرمای 42 درجه سمنان، تو به خاطر خنکی هوا در فیروزکوه، خواب های راحتی داری   ...
13 مرداد 1392

نیم سالگی مبارک

غزل عزیزم امروز اول تیر بود، شش ماهگیت تموم شد و تو وارد هفت ماهگیت شدی غزل عزیزم نیم سالگیت مبارک امروز به طور رسمی غذا دادن به تو را آغاز کردیم هرچند تا یک هفته قبل، کم و بیش بهت فرنی می دادیم امروز برات سوپ درست کردم و بعد سوپ رو میکس کردم تا راحت تر بتونی بخوریش عزیزم ترکیبات: برنج، سیب زمینی، هویج، گوشت بره، پیاز، سبزی(جعفری، تره، شوید و ...) نوووووووووووش جاااااااااانت ...
1 تير 1392
1